چه گویم؟!؟! در انتهای یک روز پاییزی خسته می شوم از تمامی رنگها و صداها...! از تمامی دیده ها و نا دیده ها... ! و حتی دفترهای بسته شده نیز مرا به آرامش نوید نمیدهند ! آفتاب نیزدیگر رمقی برای عمق یخ بسته وجودم ندارد چه توانم کرد.....! دردها ناگفتنیست و آری... زیبایی ها پایان پذیر !