s . T . a . G . e . R

۞ گـرگ بـارون دیده ۞

s . T . a . G . e . R

۞ گـرگ بـارون دیده ۞

چرا من اینجوری شدم؟!؟

بعد از عمری تو باغ اونم به دلیل میل شدید به دور بودن از هر نفس کشی

نشستن زیر یک درخت توت بزرگ که اگه سرت رو بچرخونی شاخه هاش میره تو چشمت

تکیه دادن به دیوار

خیره شدن به رو به رو

چشمها رو گاهی بستن دوباره باز کردن

گرفتن روزه ی سکوت به مدت محدود

فکر نکردن

اسکن کردن حیاط و باغچه

یک درخت چنار

دو درخت سرو

یک پیچ امین الدوله که آلاچیق رو تقریبا خفه کرده

نسترن

اطلسی

به ژاپنی و یاس زرد

یک نفس عمیق

بودن اما نبودن

 بیتفاوتی مطلق

تو با منی اما من از خودم دورم  (G)

تکیه دادن آرنج روی مقادیری چوب که گوشه ی دیوار انبار شدن

ورق زدن مجله ای که نمی خونیش

حس نیاز شدید برای رفتن به دستشوئی و نداشتن حوصله برا ی بلند شدن

مقداری شن و قلوه سنگ

کی چند تا آبنبات فرو کرده تو شنها؟

یه بوی خاص تو مایه های بهار

بوی درخت

بوی هوا

نمی دونم چرا فکر میکردم وقتی من استپ کردم زندگی هم متوقفه

  بوش کاملا داره میاد!

صدای جیک جیک یه پرنده ی مجهول

صدای وز وز زنبور

میل شدید به هیچ چی

یه باد ملایم یه کم سرد

صدای موتور !

بستن گوشها تا اطلاع ثانوی

خارش یه جائی تو پشتت که دستت نمیرسه

خارش گردن

بازو

خارش تمام بدن

کلافه شدن

میل نداشتن به زمزمه ی هیچ آوازی

 حتی خاطره انگیز

خوشحال نبودن

ناراحت نبودن

هیچ چی نبودن!

ثابت بی حرکت

میل نداشتن به خوردن سیب

سیگار نکشیدن

شکستن یه تیکه چوب

تیک، تیک٬ تیک......

این یکی تموم شد یکی دیگه

حبس کردن نفس تا مرز کبودی

فکر کردن به مرگ.. 

در یک بعد از ظهر جمعه 

 

 

 

پ.ن : هیچی ندارم بگم...