s . T . a . G . e . R

۞ گـرگ بـارون دیده ۞

s . T . a . G . e . R

۞ گـرگ بـارون دیده ۞

یه خورده حرف...

 

پردهء اتاقمو کنار زدم

به آسمون نگاه کردم

به آسمونی که میگن خدا اونجاست

آسمون هم دلش گرفته

ابر همه جای آسمون آبی رو پوشونده

داره باد میاد

زوزهء باد تو گوشم میپیچه

اصلاً دوستش ندارم

یاد اون موقع که بچه بودم میافتم

از بچگی از باد وحشت داشتم

وقتی باد میومد خودمو یه جا پنهان میکردم، هر کاری هم میکردم تا صدای لعنتی باد رو نشنوم

داره نم نم بارون میزنه

بارون...

نمیدونم چرا وقتی بارون میزنه در اوج ناراحتی هم که باشم احساس خوبی بهم دست میده

وقتی بارون میزنه فقط دوست دارم بشینم زل بزنم به قطره هایی که با هزارتا آرزو میان پایین؛ ولی تو یه چشم بهم زدن؛ زمین همه آرزوهاشونو ازشون میگیره

نگاهم رو میدوزم به تیکه کاغذی که روبه روم به دیوار چسبیده

رو اون یه جمله ای نوشته که منو به فکر فرو میبره

::هیچ وقت سعی نکن تو دلت برای کسی جا پیدا کنی ؛ سعی کن جایی که تو دل کسی داری خوب نگهش داری::

هیچ وقت نفهمیدم چرا زنده ام؟چرا زندگی میکنم؟

اصلاً این پرت و بلاها چیه که میگم

همه چی تموم میشه

مثل همه چیزایی که میگفتم تموم نمیشه ولی تموم شد

هیچ چیزپایدار نیست

هیچ چیز نمیمونه

به جز یه چیز...فقط خداجونم میمونه

خدایی که هر وقت دلم گرفت باهاش حرف زدم و درد و دل کردم

 

 

بازم رسیدم خط آخرحرفهای پراکنده ...

 

 

ضربه می خورم

نمی افتم
ضربه می خورم
به زور خودمو نگه می دارم
ضربه می خورم
می افتم
له می شم
اما
دوباره پا می شم
ضربه می خورم
می افتم
یه چیزی گلومو فشار می ده
ضربه می خورم
اشکام یکی یکی می ریزن
آروم
تند
با هم مسابقه می دن انگار
برای شکستن من