s . T . a . G . e . R

۞ گـرگ بـارون دیده ۞

s . T . a . G . e . R

۞ گـرگ بـارون دیده ۞

وقتی رفت...

 

 

سر کلاس ادبیات معلم گفت : فعل رفتن رو صرف کن :

رفتم ... رفتی ... رفت... ساکت می شوم،

می خندم، ولی خنده ام تلخ می شود.

استاد داد می زند : خوب بعد؟ ادامه بده .

و من می گویم : رفت ...رفت ...رفت.

رفت و دلم شکست...غم رو دلم نشست...

رفت شادیم بمرد...

شور از دلم ببرد .

رفت...رفت...رفت

و من می خندم و می گویم :

خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است...کارم از گریه گذشته است به آن می خندم