s . T . a . G . e . R

۞ گـرگ بـارون دیده ۞

s . T . a . G . e . R

۞ گـرگ بـارون دیده ۞

تسلیت///ماه من

 

سلام عرض میکنم خدمت همهء دوستان خوبم

 

امیدوارم که شاداب و پر امید باشید.

 

دیروز به چند تا از دوستان سر زدم ؛ یکی از اونا مرضیه بود . خوشحال بودم که بعد از چند هفته دارم به وبلاگش میرم اما وقتی وبلاگش باز شد خیلی حالم گرفته شد ، آخه پستش رو در مورد چیزی نوشته بود که تو این مدت من در موردش چیزی نمیدونستم. اون در مورد شهید شدن پدرش نوشته بود.پدرش جانباز شیمیایی بود و پس از 21 سال درد و رنج به مقام شهادت رسید.

برای پدر شهیدم :::: این اسمیه که بعد از شهید شدن پدرش برای وبلاگ انتخاب کرده.

مرضیه جان خیلی متاسف شدم وقتی از این موضوع با خبر شدم . اینو مطمئن باش که پدرت در بهشت جای خواهد داشت . امیدوارم این نوشته ها که تنها کاری هست که از دستم بر میاد تسکینی بر دل داغ دیده ت باشه.

میدونم خیلی دیر این موضوع رو فهمیدم و شاید این نوشته ها دوباره عاملی باشه برای زنده شدن مصیبتی که تو یک ماه شاید اندکی فروکش کرده باشه .  منو ببخش . از خداوند منان آمرزش بارای پدرت و صبر برای تو و خانواده ت میطلبیم.

 

تو این مدت که آپ نکرده بودم خیلی از دوستام رو از دست دادم . میدونم که اشتباه از خودم بوده . نمیدونم چرا واسهء این کار اصلاً اشتیاقی نداشتم . ولی قول میدم از امروز به بعد دوباره به همون شکل اول برگردم و به همتون سر بزنم .

برای اثبات این کارم همهء لینک ها رو از حالت گردش درآوردم تا دوستانی که فراموش کردم لینکشون رو ثبت کنم یا من لینکشون رو گذاشتم ولی اونا فراموش کردن لینک منو بزارن راحت تر مشاهده کنن و به من خبر بدن.

بازم از دوستایی که تو این مدت با وجود سر نزدن من به اونا ؛ به من سر زدن ممنونم. امیدوارم یه روزی بتونم جبران کنم.

بعد از اون تصادف یه جورایی احساس میکنم هنوز به حالت عادی بر نگشتم . تا جایی که اگر از وسایل عمومی هم استفاده میکنم یه ترسی تو وجودم هست . اون صحنهء لعنتی همیشه جلوی چشام هستش.

 

 

بازم مثل شبهای گذشته, مثل هزار شب رفته,رفتم کنار پنجره تا ماه نقره ای آسمونها رو ببینم وباهاش از پرواز بگم..ولی چند شبه که ماه من دیگه مثل شبهای گذشته خندون و شاداب نیست,امشب حتما ازش می پرسم  که چرا دیگه خنده به لب نیست؟!...

آهای ماه من,توی چشمای براقت یه غمی موج می زنه ..چرا دیگه نمی خندی؟...انگار نمی خواد چیزی بگه...

ببین لباش رو چه جوری کرده...انگار گلوش پر از بغض و کینه است...ماه من, بگو از راز دلت ,قول میدم که به کسی چیزی نگم...قول قول.

با نگاه پر از اشک بهم زل زد انگار برای گفتن تردید داشت ولی بالاخره از راز دلش برام گفت,منم غمگین شدم می دونی رازش چی بود؟...می خوام تو حدس بزنی....

منتظر حدسیاتتون هستم....

 

پ.ن:اگر تو متن اشتباهی دیدید منو ببخشید ؛ باور کنید اصلاً تو حال خودم نیستم.

 

بدرود

لعنت به این شانس

سلام به همهء دوستان

 

امیدوارم خوب باشین

 

همه گلایه میکنن چرا سر نمیزنی؟

 

باور کنید این چند وقت گرفتارم

 

بعد از روز یک شنبه که کنکور رو خراب کردم داشتم آماده میشدم بیام قم برای گرفتن کارت دانشگاه آزاد

 

لعنت به این شانس

 

کارهامو انجام دادم

 

10 دقیقه قبل از اینکه راه بیافتم یه کاری برام پیش اومد

 

به خاطر عجله ای که داشتم تصادف کردم

 

زدم یه اُپل رو جمع کردم

 

الان هم قم هستم که آپ کردم

 

زنگ زدم

 

مثل اینکه مقصر 100% شدم

 

چون گفته بودم آپ میکنم هر جوری شده آپ کردم

 

میام کرج واسه آپ بعدی همه ء اتفاقات رو تعریف میکنم

 

واسه گرگی دعا کنید

 

بدرود