s . T . a . G . e . R

۞ گـرگ بـارون دیده ۞

s . T . a . G . e . R

۞ گـرگ بـارون دیده ۞

این داستان : خزعبلات یه دیوونه

بازم درد و دل

بازم اینجا بازم من بازم تو

خسته ام خسته از تمام روزهای تکرای این دنیا.از سکانس های تکراری زندگی

حتی دیگه زمستون با برفش بهم نوید آرامش نمیده

خسته ام از تمام بایدها و نبایدها

خسته ام از دو رویی ها

از دروغ ها

از عشق

دوست داشتن

خیلی دلم هوای دود کرده اما دیگه اونم حال نمیده

چقدر این دنیا میتونه کثیف باشه؟هان؟توبگو

شایدم این ما هستیم که این دنیا رو کثیف کردیم

خیلی سخته با یه دنیا حرف میای اینجا که بنویسی اما هیچی نمیتونی بنویسی

فقط دلم بهونه میگیره.نمیدونم بهونه چی

اما بازم خسته ام.کاش میشد به یه خواب ابدی میرفتم.

وااااااااااااااااااااااااااااااااااای

من میخوام حرف بزنم.نمیتونم

خدا

منم میخوام مثل بقیه باشم

دیگه نمیخوام پاک باشم

دیگه نمیخوام خوب باشم

دیگه نمیخوام مهربون باشم

میدونی؟دیگه نمیخوام ساده و خوشبین باشم

منم میشم یه حیوون.یه آشغال.یه عوضی.مثل همه

مگه به کجای دنیا بر میخوره؟کی ناراحت میشه؟

توخیابون قدم میزنی و آدم ها خیلی بی تفاوت،از کنار هم میگذرن

همون آدمهایی که هر کدومشون فکر میکنن زرنگ ترین آدم روی زمین هستن

کسی به کسی کار نداره

هرکی سرش تو کار خودشه

انگار نه انگار

هی تو.تویی که داری اینارو میخونی.توهم دیگه حالت داره از نوشته هام بهم میخوره نه؟خیلی خوشحالم

میخوام همه از من بدشون بیاد

منم از همه بدم میاد؛ از تو از خودم از همه همه همه

میخوام تنها باشم

میخوام تو تنهایی بمیرم

به تو چه!؟

همینجوری نوشت : وقتی که از پنجره بیرون را مینگرم و عاشق خو را عاشق دیگری میبینم...