-
حرف های بیخودی
یکشنبه 15 خرداد 1401 11:15
چقد خوبه دوباره اینجا میشه بود میشه نوشت میشه خلوت کرد مثل خرابه ای که تنها میری میشیینی و زل میزنی به در و دیوار کاه گلی فکر نمیکردم بتونم وارد بشم و بنویسم واقعا نیاز داشتم که بتونم یه جا بنویسم که کسی نخونه ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 مهر 1392 08:52
ســــ ـــ ـــخت است... سخت است درک کردن دخــــ ـــــتری که غــ ـــم هایـــــ ـش را خودش میـــ ــداند و دلش ... که همه تنـــ ـــــ ـــــها لبــــخـــندهایش را میبینند ؛ که حســــ ــــــ ـــــرت میـــــخورند بـــخاطر شاد بودنــــ ــــ ـــش ... بخاطر خنده هایـــــــ ــــــــ ــــش ... ... و هیــــــ ـــــــــ ــــــچکس...
-
زنده بمون!
یکشنبه 28 آبان 1391 00:43
شب ها زود بخواب. صبح ها زودتر بیدار شو .... نرمش کن. بدو. کم غذا بخور. زیر بارون راه برو. گلوله برفی درست کن. هر چند وقت یک بار نقاشی بکش. در حمام آواز بخوان و کمی آب بازی کن. سفید بپوش. آب نبات چوبی لیس بزن. بستنی قیفی بخور. به کوچکتر ها سلام کن. شعر بخون. نامه ی کوتاه بنویس. زیر جمله های خوبی که تو کتاب ها هست خط...
-
bRokeN
یکشنبه 28 آبان 1391 00:22
همیشه حرارت لازم نیست گاهی از سردی یک نگاه۰۰۰ میتوان آتش گرفت!
-
کاش...
پنجشنبه 6 مهر 1391 13:02
کاش می فهمیدی …. قهر میکنم تا دستم را محکمتر بگیری و بلندتر بگویی: بمان… نه اینکه شانه بالا بیندازی ؛ و آرام بگویى: هر طور راحتى …
-
...HaPpY
دوشنبه 30 مرداد 1391 14:49
گاه دلتنگ میشوم! دلتنگتر از همه دلتنگیها گوشه ای مینشینم وحسرتها را میشمارم وباختنها و صدای شکستن را! نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم! وکدام خواهش را نشنیدم وبه کدامین دلتنگی خندیدم ... که «چنین دلتنگم» 31"5"13۹۱ تولدم مبــــــــــــــارک
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 14:58
واعظی پرسید از فرزند خویش : هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟ صدق و بی آزاری و خدمت به خلق , هم عبادت هم کلید زندگیست گفت: زین معیار اندر شهر ما , یک مسلمان است آن هم ارمنیست..
-
هی...
شنبه 26 فروردین 1391 16:14
به که باید دل بست...؟ به امینی که امانت خوار است؟ یا به شهری که پر از دیوار است؟ یا به افسانه دوست؟ گریه ام میگیرد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 اسفند 1390 14:14
پیشاپیش عید نوروز مبارک...
-
من بی من
شنبه 14 آبان 1390 21:05
اشتباه من این بود هرجا رنجیدم لبخند زدم... فکر کردند درد ندارد سنگین تر زدند ضربه ها را...
-
شاید...
پنجشنبه 24 شهریور 1390 20:02
آخرین سهم ما از هم انگار؛ همین سکوت اجباریست...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 مرداد 1390 12:01
تولدم مبارک...
-
بخند
یکشنبه 22 خرداد 1390 20:16
آدمک آخر دنیاست، بخند. آدمک مرگ همین جاست، بخند. دست خطی که تو را عاشق کرد، شوخی کاغذی ماست، بخند. آدمک خر نشوی گریه کنی، کل دنیا سراب است، بخند. آن خدایی که بزرگش خوانی، به خدا مثل تو تنهاست، بخند ...
-
تنهایی
چهارشنبه 24 فروردین 1390 20:50
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 من خدا را دارم کوله بارم بردوش سفری می باید سفری بی همراه گم شدن تا ته تنهایی محض سازکم با من گفت : هر کجا لرزیدی از سفر ترسیدی تو بگو از ته دل من خدا را دارم من و سازم چندی ست که فقط با اوییم... دلم هواتو کرده...
-
قاصدک
دوشنبه 11 بهمن 1389 18:50
گفته بودی دلتنگی هایم را با قاصدک ها تقسیم کنم تا بگوش تو برسانند میگفتی قاصدکها گوش شنوا دارند غم هایت را در گوششان زمزمه کن وبه باد بسپار.. من اکنون صاحب دشتی از قاصدکم اما مگر تو نمیدانستی قاصدکها خیس از اشک میریزند!؟
-
قصه ی تلخ و شیرین رفتنت...
شنبه 11 دی 1389 14:12
حالا که رفتنی شده ای طبق گفته ات باشد، قبول... لااقل این نکته را بدان: آهن قراضه ای که چنان گرم گرم گرم در سینه می تپید، دلم بود... نا مهربان
-
یادم تو را فراموش...
دوشنبه 29 آذر 1389 15:01
-
ПЩДШЛ
دوشنبه 24 آبان 1389 18:07
خواستم خودم رو گول بزنم همه خاطراتم رو انداختم به گوشه ای و گفتم فراموش... یه چیزی ته قلبم خندید و گفت: یادمه........
-
یک سال کابوس
دوشنبه 19 مهر 1389 20:17
سکوت سکوت سکوت پ .ن : خیلی چیزها نوشتم و پاک کردم.. هیچ از کدوم ازاین کلمه ها نتونست حال و روز من رو شرح بده لعنت به این کلمه ها لعنت به تو لعنت به من..... بعدا نوشت: نمیدونم چند سال باید از امشب بگذره تا من فراموشت کنم تا بتونم یکی دیگه رو تو زندگیم قبول کنم اصلا کسی میاد که بتونه جای تو رو تو زندگیم بگیره؟ بشه محرم...
-
گاهی هم بدون عنوان...
پنجشنبه 1 مهر 1389 13:40
قدرت خواستم خدا مشکلات را بر سر راه من قرار داد تا قوی شوم . دانایی خواستم خدا به من مسئله داد تا حل کنم . سعادت خواستم خدا به من قدرت تفکر وقدرت فهم داد . جرأت خواستم خدا موانعی بر سر راهم قرار داد تا بر آنها غلبه کنم. عشق خواستم او افرادی را به من نشان دادکه نیازمند کمک بودند . محبت خواستم خدا به من فرصتهایی برای...
-
برو بابا
یکشنبه 28 شهریور 1389 18:22
باز چندروزی هست که خیلی بهم ریختم فکرم مشغوله همش دارم کم میارم خسته شدم انقد فکر کردم بریدم دست خودم نیست کاش میتونستم راحت بشم از این وضعیت...
-
دلم بسی تنگ است
جمعه 5 شهریور 1389 14:43
سلام بهونهءقشنگ من برای زندگی آره بازم منم همون دیوونهءهمیشگی فدای مهربونیات،چه میکنی باسرنوشت؟ دلم واست تنگ شده بود؛این نامه رو واست نوشت حال منو اگه بخوای ؛رنگ گلهای قالیه جای نگاهت بدجوری؛توصحن چشمهام خالیه ابرها همه یش منن؛اینجا هوا پر از غمه از غصه هام هرچی بگم؛جون خودت بازم کمه دیشب دلم گرفته بود؛رفتم کنار آسمون...
-
STOP!
یکشنبه 10 مرداد 1389 11:53
I hate myself and I want to DIE
-
یک سوال؟؟؟
یکشنبه 6 تیر 1389 13:13
از خدا پرسیدم:خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟ خدا جواب داد :گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر، با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن زندگی شگفت انگیز است فقط اگر بدانید که چطور زندگی کنید
-
پرواز
پنجشنبه 16 اردیبهشت 1389 23:44
همیشه رفتن رسیدن نیست , ولی برای رسیدن باید رفت , در بن بست هم راه آسمان باز است پس پرواز را بیاموز
-
.........
پنجشنبه 26 فروردین 1389 13:10
خدایا کفر نمیگویم . پریشانم. چه میخواهی تو از جانم ؟ مرا بی انکه خود خواهم اسیر زندگی کردی . خداوندا تو مسئولی. خداوندا تومیدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است. چه رنجی میکشد انکس که انسان است و از احساس سرشار است.
-
چون می گـذرد ...بگــذرد
شنبه 1 اسفند 1388 22:22
دلم گرفـته... این نیز بگـذرد... مثل همه ی اتفاقات خوب و بد زندگی... مثل همه دوست داشتنها که در ته صندوق خاک خورده زمان مخفی شد و گردی از فراموشی پوشاندش... این نیز بگذرد... مثل همه اشکهایی که در انزوا ریخته شد و هیچ کس نفهمیدشان... این نیز بگـذرد مثل همه بغض هایی که بی پروا گره کور خوردند وهیچ دست مهربانی هرگز بازشان...
-
..:سوختم:..
پنجشنبه 15 بهمن 1388 22:17
وقتی ناله های خورد شدنت زیر پای باران نوای دل انگیز شد چه فرقی میکنه که برگ سبز کدوم درخت باشی...؟!؟
-
شاید خدا !
پنجشنبه 1 بهمن 1388 23:33
خیلی سخته که بعد از چند سال تازه بفهمی که دوست داشتنش دروغ بوده ولی بازم بهت بگه دوستت دارم خیلی سخته وقتی که میخوابی طعم واقعی مرگ رو بچشی ولی وقتی صبح چشمهات رو باز میکنی؛میبینی که بازم نمردی و یه روز دیگه رو باید با خاطره هاش شروع کنی ولی اون دیگه پیشت نیست؛پیشت نیست ولی انگار هر لحظه کنارت هستش ولی تو پیش اون بودی...
-
این داستان : خزعبلات یه دیوونه
سهشنبه 15 دی 1388 16:46
بازم درد و دل بازم اینجا بازم من بازم تو خسته ام خسته از تمام روزهای تکرای این دنیا.از سکانس های تکراری زندگی حتی دیگه زمستون با برفش بهم نوید آرامش نمیده خسته ام از تمام بایدها و نبایدها خسته ام از دو رویی ها از دروغ ها از عشق دوست داشتن خیلی دلم هوای دود کرده اما دیگه اونم حال نمیده چقدر این دنیا میتونه کثیف...